عمری به سر دویدم در جست و جوی یار جز دسترس به وصل وی ام آرزو نبود دادم درین هوس دل دیوانه را به باد این جست و جو نبود.
هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس گاهی ز شوق خنده زدم گه گریست بی آن که خود بدانم ازین گونه بی قرار مشتاق کیستم.
رویی شکفت چون گل رویا و دیده گفت: «این است آن پری که زمن می نهفت رو خوش یافتم، که خوش تر ازین چهره ای نتافت در خواب آرزو...»
هر سو مرا کشید پی خویش در به در این خوش پسند دیده زیبا پرست من شد رهنمای این دل مشتاق بی قرار بگرفت دست من.
وان آرزوی گم شده بی نام و بی نشان در دورگاه دیده من جلوه می نمود در وادی خیال مرا مست می دواند وز خویش می ربود.
از دور می فریفت دل تشنه مرا چون بحر موج می زد و لرزان چو آب بود وانگه که پیش رفتم، با شور التهاب دیدم سراب بود.
بیچاره من که از پس این جست و جو هنوز می نالد از من این دل شیدا که « یار کو؟ کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب؟ بنما، کجاست او.» ه.ا.سایه
- ۱ نظر
- ۰۵ مرداد ۹۳ ، ۰۵:۰۳